ميتونستم وسط جنگ به دنيا بيام، توى بيغوله هاى يه شهر جنگ زده اما زنده، ميتونستم عرب باشم، افغان باشم، ميتونستم يه دونده ى كنيايى باشم يا يه ژيمناست رومانيايى، ميتونستم يه مدل لهستانى باشم كه كك و مكى نداره روى صورت ش، ميشد متصدى صندوق يه فروشگاه خيلى معمولى توى يكى از شهرهاى اطراف يه جايى باشم كه موهاش رو پشت سر ش ميبنده و تى شرت يقه دار ميپوشه و ميخنده.ميتونستم كارمند اداره ى پست باشم كه بى حوصله ست و براى آلبوم تمبر پسر كوچيك ش، تمبر هاى جالب نامه هاى مرجوعى رو برميداره. من ميتونستم پسر شادى باشم كه مدام ميخنده و با صداى بلند حرف ميزنه، ميتونستم كفش صندل بپوشم و توى ساحل خلوتى لم بدم و آفتاب بگيرم، من ميتونستم هرجايى به دنيا بيام، هركارى بكنم، هرطورى باشم، ميتونستم شماره ى چهارصدو پنجاه و شيش ميليارد و صد و پنجاه هزار و خرده ای نباشم، ميتونستم هر عدد و رقم ديگه اى توى اداره ى ثبت احوال داشته باشم،ميتونستم هزاره اى باشم، پشتو باشم، كرمانی باشم، لك باشم، سياه باشم، زرد باشم يا هر رنگ ديگه اى. من يه ذره ى سرگردون بودم. يه ذره ى سرگردون كه سردرد هاى خاك برسرى رو انتخاب كرد، قد صد و هشتاد و شش سانتى رو، بيدار شدن هاى ساعت هفت و چهل دقيقه ى صبح رو، عينك مشكى و موهاى ژولیده رو! من ميتونستم هرجايى باشم، هركارى بكنم، ميشد دونده باشم، جنگجو باشم، نويسنده، نقاش يا شاعر باشم، ميتونستم روز دانشجوی ۲...
ادامه مطلبما را در سایت روز دانشجوی ۲ دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : ali1995 بازدید : 157 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 19:12